جدول جو
جدول جو

معنی برون دمیدن - جستجوی لغت در جدول جو

برون دمیدن(مَ طِ)
بیرون دمیدن. خارج شدن. رستن:
از ابر نوبهار چو باران فروچکید
چندین هزار لاله ز خارا برون دمید.
منوچهری، شوهر وی رابرت برونینگ (1812- 1889 میلادی) نیز شاعری بود با الهامی که گاه مبهم و عجیب می نماید. وی کوشیده است که اعماق روح انسان را تحلیل کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نُ)
خارج شدن. رستن. برون دمیدن. رجوع به برون دمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَنْوْ)
بیرون کشیدن. بدرآوردن. استخراج:
آنکو ز سنگ خارا آهن برون کشد
نسکی ز کف ّ او نتواند برون کشید.
منجیک.
سر مایه کرد آهن آبگون
کز آن سنگ خارا کشیدش برون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَصْیْ)
به خارج آمدن با سرعت. برون شدن: انبجاس، انفجار، بیرون دویدن آب. (یادداشت مؤلف). رجوع به دویدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ / کِ دَ)
فسون خواندن. افسون کردن. فریب دادن. گول زدن:
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یاد است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ)
بیرون دادن. خارج کردن. برآوردن:
چرا خون نگریم چرا گل نخندم
که بحری فروشد برون داد گوهر.
؟
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیرون آمدن. خارج شدن. بدر شدن:
آن زن از دکان برون آمد چو باد
پس فلرزنگش بدست اندر نهاد.
رودکی.
هیچ نایم همی ز خانه برون
گوئیم درنشاختند به لک.
آغاجی.
چنان منکر لفجی که برون آید از رنگ
بیاوردش جانم بر زانو ز شتالنگ.
حکاک.
یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که تا او کی آید ز آتش برون.
فردوسی.
نماندند یک تن در آن جایگاه
بیامد برون رستم کینه خواه.
فردوسی.
به میدان جنگ ار برون آمدی
به مردی ز مردان فزون آمدی.
فردوسی.
برون آمد از خیمه و از دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن.
فرخی.
ز دریا به خشکی برون آمدند.
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 330).
دوستگان دست برآورد و بدرّید نقاب
از پس پرده برون آمد با روی چو ماه.
منوچهری.
چو آید زو برون حمدان بدان ماند سر سرخش
که از بینی ّ سقلابی فرود آید همی خله.
عسجدی.
دریا بشنیدی که برون آید از آتش
روبه بشنیدی که شود همچو غضنفر؟
ناصرخسرو.
گاهی هزبروار برون آید
با خشم عمرو و با شغب عنتر.
ناصرخسرو.
بدانش تو صورتگر خویش باش
برون آی از ژرف چه مردوار.
ناصرخسرو.
چو ماه آمد برون از ابر مشکین
به شاهنشه درآمد چشم شیرین.
نظامی.
پرده برانداز و برون آی فرد
گر منم آن پرده بهم درنورد.
نظامی.
به نادانی درافتادم بدین دام
به دانایی برون آیم سرانجام.
نظامی.
بروج قصر معالیش از آن رفیعتر است
که تیر وهم برون آید از کمان گمان.
سعدی.
از جان برون نیامده جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست.
سعدی.
همه چشمیم تا برون آیی
همه گوشیم تا چه فرمایی.
سعدی.
مرغ از بیضه برون آید و روزی طلبد.
k05l) _rb> p ssalc=\’rohtua\’>سعدی (گلستان). p/>rb>انسلال، پنهان برون آمدن از میان چیزی. (از منتهی الارب). فقیر، آنجا که آب برون آید از کاریز. (دهار).
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بوی آمدن... (آنندراج) :
میدمیداز دم مشکین صبا بوی بهشت
بوی بردیم از آن زآن سر کوه آمده بود.
کمال خجندی (از آنندراج).
از سبزه خط تو دمد بوی جان هنوز
بلبل برون نرفته از این گلستان هنوز.
اوجی همدانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ خوَرْ / خُرْ دَ)
جان بخشیدن. زنده کردن. دمیدن روح. نفخ روح:
این لطف بین که در گل آدم سرشته اند
وین روح بین که در تن عالم دمیده اند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از برون آمدن
تصویر برون آمدن
بیرون آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
خارج شدن
متضاد: داخل شدن، دمیدن، روییدن، سرزدن، سبز شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد